˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
آمدم امشب دهی برمن پناه رو سپیدی کن عطا بر رو سیاه آمدم تا که سبک بارم کنی لحظه ای لایق به دیدارم کنی آمدم از نو مسلمانم کنی سائل رفتار سلمانم کنی آمدم شاید کمی بهتر شوم در صداقت پیرو بوذر شوم آمدم از لطف امدادم کنی شیعه ی ایمان مقدادم کنی آمدم تا اینکه قرآنی شوم مثل فضه پاک و نورانی شوم آمدم تا لطف خود سازی تمام از دلم بیرون کنی رجس و حرام آمدم تا یار را راضی کنم حضرت دلدار را راضی کنم وای اگر عاقم کند صاحب زمان می شوم خسران زده در دو جهان من ز حق الناس غافل مانده ام زان سبب عمریست در گل مانده ام دین مردم مانده بر گردن مرا رحمتی تا که کنی ایمن مرا کرده ام توجیه کار خویش را داده ام آزار یار خویش را خوار و بی قیمت شمردم خلق را مسخره کردم، فسردم خلق را گرچه باشد غفلت من بی حساب هست امید دلم طفل رباب نام این باب الحوائج دلرباست دستهای کوچکش مشکل گشاست نظرات شما عزیزان:
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|